آرشاآرشا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

آرشا عشق مامان و بابا

از چی بگم؟

سلام عزیز مادر قشنگم تو تعطیلات بین 2 ترم دانشگاه شما زحمت کشیدی و خوب واسه مامان برنامه ریزی کردی اول که 12 روز آنفولازا گرفتی بعد هم 5 روز عفونت روده و اسهال استفراغ شدید که همه میگفتن همچین اسهال استفراغی ندیدن اماخدا رو شکر حالت خوب شد.... الان هم تو ترم جدید بابا باید بجنورد تدریس کنه و ما از شنبه تا 3شنبه با هم تنهاییم ... خیلی سخته اما باید گذروند ... انشالله شما بزرگتر بشی و کا من راحتر به امید روزهای خوب برای خانواده قشنگمون ...
14 بهمن 1392

پسرم میشینه

سلام عزیزم وای دیگه قاطی کردم برای بار چهارم دارم مینویسم هی پاک میشه توام که نمیذاری وبلاگتو آپ کنم حالا هم که اینجوری دیروز بابا شما رو گذاشت رو زمین تونستی یه کوچولو بشینی منم ازت عکس گرفتم که میذارم الهی مامان قربون اون دستو پای کوچولوت بشه گل پسرم       ...
3 دی 1392

درد سر های بچه داری

سلام  نق نقو مامان پسرم دیگه فرصت هیچکاری برام نذاشتی دانشگاه رفتن و درس خوندن برام خیلی سخت شده اونم از شیر خوردن شما که باید بغلت کنم و راه برم تا شیر بخوری خوابیدنت هم همین طوری شده باید اینقدر برات راه بریم و تو رو بالا پایین بندازیم تا با کلی قر زدن بخوابی اونم بعد از یک ساعت زحمت کشیدن برای خوابوندن شما فقط 20 دقیقه یا نیم ساعت میخوابی موندم چجوری امتحان های این ترم رو بدم   تازه فقط اینا نیست که وقتی بیدار هم هستی یه سره باید بغلت کنیم و برات شکلک دربیاریم  انشالله  بعدا میام از خوبی های بچه دار شدن میگم ...
20 آبان 1392

4 ماهگی مبارک

پسر گلم امروز واکسن 4 ماهگی رو زدی و یه کم احساس ناراحتی میکنی منم که سرما خوردم و حالم خوب نیست همش هم نگرانم نکنه شما هم سرما بخوری  عزیز دلم این روزا خیلی شیطون شدی منم چون 2 روزه حالم خوب نیست بابا مجبوره از شما نگهداری کنه و حسابی خسته شده    عزیزم امیدوارم زودتر حالم خوب بشه تا بتونم از شما بخوبی مراقبت کنم جدیدا یاد گرفتی چیزی تو دستت بگیری ...
30 شهريور 1392

پسر گلم تنهایی تو اتاقش میخوابه

عزیز دل مامان سلام پسرم از 3 ماهگی شما جدا از مامان بابا تو اتاق خودت تنهایی میخوابی فکر کنم باید اسمتو تو کتاب گینس بنویسن  ... نفس مامان چند وقت پیش خونمون رو عوض کردیم و شما از وقتی اومدیم خونه جدید خوابت خیلی خوب شده و شب تا صبح راحت میخوابی ماشالله هزار ماشالله... از دیروز هم سعی میکنی چیزی تو دستت بگیری قربونه پسر زرنگم بشم  الان هم که دارم وبلاگتو آپ میکنم خوابی و موندم چرا بیدار نمیشی دیشب ساعت 12 خوابیدی صبح 7/5 بیدار شدی شیر خوردی الان هم که ساعت 10/5 هستش هنوز بیدار نشدی  فدای پسر گلم بشم ...
22 شهريور 1392

3 ماهگی پسرم

پسر گل مامان 3 ماهگی مبارک عشق مامان این روزا خیلی شیطون شدی همش میخوای باهات بازی کنیم جدیدا هم لب بر میچینی و میزنی زیر گریه آدم دلش برات کباب میشه   وقتی هم یه صدای ناگهانی بشنوی میترسی بعد لب بر میچینی و میزنی زیر گریه بعد باید خیلی تلاش کنیم تا شما ساکت بشی نفسم ... اونایی که میگفتن بچه هر چی بزرگ تر میشه نگهداریش سخت تر میشه راست میگفتن  هنوز خیلی راه مونده تا شما بزرگ بشی انشالله همیشه سالم و صالح باشی ...
1 شهريور 1392

2ماه و 2 هفته و 2 روز

سلام پسر گلم امروز 2 ما ه و 2 هفته و 2 روزت شد الهی من فدات بشم که جدیدا داری یواش یواش مامان رو اذیت میکنی عزیزم چند روزه عادت کردی که من بلند شم راه برم در حال راه رفتن به شما شیر هم بدم آخه پسر گلم چرا به فکر کمر مامانت نیستی من که اینجوری پدر کمرم در میاد ... یه کار جدید دیگه شما اینه که دستت رو تقریبا تمام مچت رو میکنی تو دهنت و با ولع میخوری ... از آب دهنت هم که نگو یه سره آب دهنت آویزونه آخه من موندم شما بخوای دندون در بیاری چقدر قراره تف کنی ... 2 روز هم هستش که میذارمت تو کریرت رو به روی تلویزیون شبکه پویا رو میذارم و شما خیلی جالب کارتون تماشا میکنی از آقو گفتنت هم که بگذریم خیلی پر حرف هم هستی توقع داری وقتی بیداری یه سره ماما...
15 مرداد 1392

پشت سر گذاشتن 2 ماهگی

عزیز دلم 2 ماهگیتون مبارک باشه  چند روز پیش رفتیم واکسن 2 ماهگی شما روز زدیم اما چون تب کرده بودی و یه کم ناراحت بودی نتونستم بیام وبلاگت رو آپ کنم .... دیروز هم که بالا میاوردی و یه زردی توش بود به دکتر زنگ زدم گفتن احتمالا صفرا بالا میاری دوباره بردیمت دکتر اونجا هم کلی برای آقای دکتر خندیدی بعد هم گفتن یا گرما زده شدی یا ویروسی هستش خلاصه اولین آمپول زندگیتو دیروز به باسن مبارک زدی  الهی فدات شم زدی زیر گریه دکتر هم گفته بود تا 1 ساعت نباید بهت شیر بدم نمیدونی با چه بد بختی ساکتت کردم بعد هم خوابیدی قرار بود محلول orsبهت بدم اما شما اصلا دوست نداشتی و هر چی بهت میدادم تف میکردی    خدا رو شکر الان خوب شدی  ای...
5 مرداد 1392

آرشا خودزنی میکند

سلام عزیز دلم امروز صبح داشتیم آمادت میکردیم که با عمه جون شکوفه و دانیال و دادفر بریم بیرون که دیدیم زدی زیر گریه به بابا گفتم چی شد بابا دید شما خودت موهاتو کشیدی ول هم نمیکنی و داری داد میزنی منم هر کاری میکردم دستتو باز نمیکردی الهی من فدات بشم با این کارات که مارو میترسونی راستی بیرون که رفتیم تنها کسی که خرید کرد شما بودی که یه کلاه خوشگل بابا برات گرفت پسر خیلی خوبی هم بودی از اول تا آخر خوابیده بودی اینم عکس امروز شما همراه با کلاه جدیدت   ...
22 تير 1392

آرشا جونم پخ پخ مبارک

پسر گلم سلام نفسم عزیز دل مامان دیروز در سن 48 روزگی شما رو ختنه کردیم اونم به خاطر وسواس زیاد بعد از 2 بار تلاش کردن برای این مسئله بالاخره برای بار سوم رفتیم بیرون برای عملیات پخ پخ و موفق شدیم پیش آقای دکتر یوسف صادق زاده شما رو عمل کنیم شما هم مثل یه مرد مقاوت کردی آقای دکتر گفتن شما نسبت به بقیه بچه ها خیلی آروم بودی ماشالله پسر گلم من و بابا هم خودمون رو آماده کرده بودیم که شما کل شب رو نذاری ما بخوابیم اما مرد من در مقابل درد خیلی مقاوم هستش و گذاشت مامان بابا اذیت نشن گرچه ما خودمون از استرس خوابمون نبرد  پسرم اینو بدون که من و بابا شما خیلی دوست داریم و من میدونم که اگر بهترین مامان رو نداشته باشی اما شما بهترین بابای دنیا رو...
17 تير 1392