آرشاآرشا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

آرشا عشق مامان و بابا

آرشا در ۹ سالگی

پسر گلم الان سه ساله که به بلژیک مهاجرت کردیم و اینجا با چالش های جدیدی رو به رو شدی و از کلاس اول دبستان اینجا شروع کردی به درس خوندن و به زبان هلندی الان حروف الفبای فارسی رو بلد نیستی وقتی من این وبلاگ رو درست کردم فک میکردم بزرگ که بشی بهتون نشون میدم و خودت این خاطرات رو میخونی اما فعلا که نمیتونی فارسی بخونی اما شاید در آینده تصمیم بر این شد که فارسی هم یاد بگیری. دوست صمیمی الانت اسمش آدام هست و تو باهاش تو مدرسه دو ساله که همکلاسی و قراره کلاس چهارم هم کنار هم باشین خیلی هواتو داره و با هم خیلی خوش میگذرونین امیدوارم آینده خیلی خوبی داشته باشی پسرم چون دلیل مهاجرت ما آینده خوب برای  تو بود 😍  ...
7 مرداد 1401

آرشا دو سال و نیمه شده

سلام بعد از مدتها اومدم و به وبلاگ پسرم سر زدم حتی فکر نمیکردم نام کاربری رو یادم بیاد ... الان آرشا هم کنارمه داره شلوغ بازی در میاره... پسر شلوغ و شیطون مامان باید عکسای جدیدشو حجمشون رو کم کنم تا بتونم اینجا بذارم ... الان عکس های تولد دو سالگی آرشا با تم مک کوئین رو میذارم ... دوسالگی عاشق مک کوئین بود خیلی ناز تلفظش میکرد   ...
15 دی 1394

پسر مامان در یک سال و 4 ماهگی

سلام عزیز دل مامان قشنگم از وقتی شما به دنیا اومدی کمتر فرصت میکنم وبلاگتو آپ کنم لپ تاپ رو که ببینی دیگه نمیذاری من باهاش کار کنم یه چیزهایی که یادمه و به نظرم جالبه رو امروز مینویسم شما در 20 تیر 93 اولین قدمت رو برداشتی در 1 سال و 2 ماهگی ما هم کلی ذوق زده شدیم الان هم که خیلی شیطون شدی یک سره در کابینت ها رو باز میکنی و هر چی توش هست رو میریزی بیرون من هم مجبور شدم در کابینتها رو با روبان ببندم که اگر اونم محکم نبندم میتونی بازش کنی عاشق الو کردنی هر چی دمه دستت باشه میذاری در گوشت و شروع میکنی به حرف زدن و فقط خدا میدونه که چی میگی امسال تابستون هم اولین مسافرتت رو رفتی همدان و زنجان و شمال اولین بار بود که دریا رو مید...
18 شهريور 1393

تاخیر زیاد

سلام عزیزم ببخشید به خاطر درگیری زیاد فرصت نمیکنم وبلاگتو آپ کنم جشن دندونی رو گرفتم جشن تولد یک سالگی هم به خوبی برگزار شد عکسلی آتلیه شما رو هم گرفتم اما فرصت نکردم هیچ کدوم رو تو وبلاگت بذارم این یکی از عکسای آتلیه شما هستش انشالله بقیه رو هم حجمشو کم میکنم بعدا همراه با عکسای تولدت میذارم ...
10 خرداد 1393

از چی بگم؟

سلام عزیز مادر قشنگم تو تعطیلات بین 2 ترم دانشگاه شما زحمت کشیدی و خوب واسه مامان برنامه ریزی کردی اول که 12 روز آنفولازا گرفتی بعد هم 5 روز عفونت روده و اسهال استفراغ شدید که همه میگفتن همچین اسهال استفراغی ندیدن اماخدا رو شکر حالت خوب شد.... الان هم تو ترم جدید بابا باید بجنورد تدریس کنه و ما از شنبه تا 3شنبه با هم تنهاییم ... خیلی سخته اما باید گذروند ... انشالله شما بزرگتر بشی و کا من راحتر به امید روزهای خوب برای خانواده قشنگمون ...
14 بهمن 1392

پسرم میشینه

سلام عزیزم وای دیگه قاطی کردم برای بار چهارم دارم مینویسم هی پاک میشه توام که نمیذاری وبلاگتو آپ کنم حالا هم که اینجوری دیروز بابا شما رو گذاشت رو زمین تونستی یه کوچولو بشینی منم ازت عکس گرفتم که میذارم الهی مامان قربون اون دستو پای کوچولوت بشه گل پسرم       ...
3 دی 1392

درد سر های بچه داری

سلام  نق نقو مامان پسرم دیگه فرصت هیچکاری برام نذاشتی دانشگاه رفتن و درس خوندن برام خیلی سخت شده اونم از شیر خوردن شما که باید بغلت کنم و راه برم تا شیر بخوری خوابیدنت هم همین طوری شده باید اینقدر برات راه بریم و تو رو بالا پایین بندازیم تا با کلی قر زدن بخوابی اونم بعد از یک ساعت زحمت کشیدن برای خوابوندن شما فقط 20 دقیقه یا نیم ساعت میخوابی موندم چجوری امتحان های این ترم رو بدم   تازه فقط اینا نیست که وقتی بیدار هم هستی یه سره باید بغلت کنیم و برات شکلک دربیاریم  انشالله  بعدا میام از خوبی های بچه دار شدن میگم ...
20 آبان 1392

4 ماهگی مبارک

پسر گلم امروز واکسن 4 ماهگی رو زدی و یه کم احساس ناراحتی میکنی منم که سرما خوردم و حالم خوب نیست همش هم نگرانم نکنه شما هم سرما بخوری  عزیز دلم این روزا خیلی شیطون شدی منم چون 2 روزه حالم خوب نیست بابا مجبوره از شما نگهداری کنه و حسابی خسته شده    عزیزم امیدوارم زودتر حالم خوب بشه تا بتونم از شما بخوبی مراقبت کنم جدیدا یاد گرفتی چیزی تو دستت بگیری ...
30 شهريور 1392

پسر گلم تنهایی تو اتاقش میخوابه

عزیز دل مامان سلام پسرم از 3 ماهگی شما جدا از مامان بابا تو اتاق خودت تنهایی میخوابی فکر کنم باید اسمتو تو کتاب گینس بنویسن  ... نفس مامان چند وقت پیش خونمون رو عوض کردیم و شما از وقتی اومدیم خونه جدید خوابت خیلی خوب شده و شب تا صبح راحت میخوابی ماشالله هزار ماشالله... از دیروز هم سعی میکنی چیزی تو دستت بگیری قربونه پسر زرنگم بشم  الان هم که دارم وبلاگتو آپ میکنم خوابی و موندم چرا بیدار نمیشی دیشب ساعت 12 خوابیدی صبح 7/5 بیدار شدی شیر خوردی الان هم که ساعت 10/5 هستش هنوز بیدار نشدی  فدای پسر گلم بشم ...
22 شهريور 1392