پسر مامان در یک سال و 4 ماهگی
سلام عزیز دل مامان
قشنگم از وقتی شما به دنیا اومدی کمتر فرصت میکنم وبلاگتو آپ کنم لپ تاپ رو که ببینی دیگه نمیذاری من باهاش کار کنم
یه چیزهایی که یادمه و به نظرم جالبه رو امروز مینویسم
شما در 20 تیر 93 اولین قدمت رو برداشتی در 1 سال و 2 ماهگی ما هم کلی ذوق زده شدیم الان هم که خیلی شیطون شدی یک سره در کابینت ها رو باز میکنی و هر چی توش هست رو میریزی بیرون من هم مجبور شدم در کابینتها رو با روبان ببندم که اگر اونم محکم نبندم میتونی بازش کنی
عاشق الو کردنی هر چی دمه دستت باشه میذاری در گوشت و شروع میکنی به حرف زدن و فقط خدا میدونه که چی میگی
امسال تابستون هم اولین مسافرتت رو رفتی همدان و زنجان و شمال اولین بار بود که دریا رو میدیدی بر خلاف تصور من که فکر میکردم خوشت بیاد اصلا دوست نداشتی بری تو دریا و گریه میکردی اما تو جاده و راه خیلی پسر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی تو ساحل هم فقط کنار دریا مینشستی و شن بازی میکردی اونم نه بادستت چون میگفتی اهه اما با سطل شن و بیلچه اون بازی میکردی
عزیزم چون عکسای جشن دندونی رو قبلا نذاشته بودم الان یکسری از عکسا رو میذارم
اینم عکس گیفت های دندونی که خودم درست کردم
عزیزم الان بیدار شدی دیگه نمیتونم چیزی بنویسم
بای بای